دیشب شب عجیبی بود برام برای اولین بار برای اینکه شاید پا پیش بذارم،شاید هم اصلا بی دلیل،بدون اینکه بفهمم دنبالش رفتم توی کوی اساتید اونقدر که راه رو گم کردم؛مست و منگ بودم یک راست رفتم توی مسجد انگار تمام دنیا ریخته بود روی سرم.تا که وارد شدم بهترین مسجد از نظر خودم رو دیدم داشت دلی روضه امام هادی رو میخوند هنوز ننشسته بودم که بغضم ترکید فکر کنم فهمید حالم چطوره.چون بیش از حد توی دعا هاش به حاضرین در مجلس اشاره کرد حتی مشکل من رو هم لابلای مشکلات پیش رو برای بچه ها گفت و براش دعا کرد
داغون بودم و داغون تر شدم وقتی برادرش رو دم مسجد دیدم تا حالا از نزدیک "مهدی" رو ندیده بودم
کش کش با کلی بی حالی جسمم رو رسوندم به ایستگاه اتوبوس که سوار اتوبوس بشم برای برگشتن به شهر.اما روحم تا نیمه های شب داشت توی کوی اساتید مسیر های طی شده و طی نشده امروز رو دوباره و چندباره میرفت و هنوز هم.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها